سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفتم که چرا دورتر از خواب و سرابی 
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی 

فریاد کشیدم تو کجایی ، تو کجایی
گفتی که طلب کن مرا تا که بیابی

چون همسفر عشق شدی ، مرد سفر باش 
هم منتظر حادثه ، هم فکر خطر باش 

هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابی ست که بر سینه ی خاک است

در سایه ی هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تن ماری ست که در خواب کمین است

در هر قدمت خار ،‌ هر شاخه سر دار
در هر نفس آزار هر ثانیه صد بار

چون همسفر عشق شدی ، مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش 

گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا

گفتم که نشانم بده گر چشمه ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه ترین ،‌ قلب تو دریاست

گفتم که در این راه ،‌ کو نقطه ی آغاز
گفتی که تویی تو ، خود پاسخ این راز

نوشته شده در  یکشنبه 88/8/24ساعت  11:46 عصر  توسط بهار 
  نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بهار هفت ساله شد!
حسین پناهی
[عناوین آرشیوشده]
 
  • کلمات کلیدی :